معمای ماهیار معمار
نویسنده:
رضا قاسمی
امتیاز دهید
.
در این داستان "ماهیار" معماری است که برای پادشاه قصری به نام "خورنق" میسازد؛ اما هنوز بنا به پایان نرسیده ماهیار ناپدید میشود و در نواحی مختلف کشور با لباس بدل ظاهر شده، خود را شخص دیگری معرفی میکند. پس از آن، هر چه به دنبال ماهیار میگردند او را نمییابند. این در حالی است که معماران بسیاری از کشورهای مختلف به قصر خورنق میآیند و ادعا میکنند که میتوانند بنا را به پایان ببرند؛ اما در عمل کاری پیش نمیبرند تا این که ماهیار بعد از گذشت هفت سال به سراغ پادشاه میرود با جامه مبدل خود را به پادشاه مینمایاند و......
بخشی از کتاب :
ماهیار - گفتم تا در این گوشهی گورستان قلم بر سنگ میزنم، هر کس که مرا پرسد یا پدرمردهایست یا فرزندمرده. یا شوییست که سنگ برای گورِ زن خواهد یا زنی برای گورِ فرزند. عالمِ خاک عالمِ آمد است و عالمِ شد. گریه از چه کنی؟
شیرویه - انگار همنشینی با سنگ خوی تو دگر کرده. آخر این گریه در ماتمِ پدر است.
ماهیار - تو پاسِ خاطرِ خود نگاه میداری. او را که رفته است چه سود از زاری؟
شیرویه - هر چه هست ای شیده قلم بر سنگ نِه تا زمانه اگر از خاطرِ منش ببرد، از خاطرِ سنگ نتواند.
***
ماهیار: آدمیان بهره ی مرگند. سالی صد هزار جان خود در سر جنگ کنند، صد هزار در سر طاعون، و صد هزار در سر وبا. و اینان جز آن صد هزارند که از گرسنگی جان بدهند. و اینان جز آن صد هزارند که به غضب پادشاه گرفتار شوند یا خشم شحنه ای یا بغض گزمه ای. با این همه سالی صد هزار پای در این عالم خاک می نهند و خورشید و ماه هم چنان در گردش خود ایام را رقم می زنند. این ناله و افغان هم اگر در ماتم پدری ست یا فرزندی، شایسته ی چنان تو برنایی نیست. نگاه کن! مه همه جا را گرفته و چرخ هم چنان می چرخد.
شیرویه: اختیار این گریه نه با من است. از بیدادی که با او رفت دلم پاره می شود.
ماهیار: از صدها هزار کس که روی در نقاب خاک کنند، همه مرگشان مرگ بیداد است. چند کس را مرگ از داد است؟
بیشتر
در این داستان "ماهیار" معماری است که برای پادشاه قصری به نام "خورنق" میسازد؛ اما هنوز بنا به پایان نرسیده ماهیار ناپدید میشود و در نواحی مختلف کشور با لباس بدل ظاهر شده، خود را شخص دیگری معرفی میکند. پس از آن، هر چه به دنبال ماهیار میگردند او را نمییابند. این در حالی است که معماران بسیاری از کشورهای مختلف به قصر خورنق میآیند و ادعا میکنند که میتوانند بنا را به پایان ببرند؛ اما در عمل کاری پیش نمیبرند تا این که ماهیار بعد از گذشت هفت سال به سراغ پادشاه میرود با جامه مبدل خود را به پادشاه مینمایاند و......
بخشی از کتاب :
ماهیار - گفتم تا در این گوشهی گورستان قلم بر سنگ میزنم، هر کس که مرا پرسد یا پدرمردهایست یا فرزندمرده. یا شوییست که سنگ برای گورِ زن خواهد یا زنی برای گورِ فرزند. عالمِ خاک عالمِ آمد است و عالمِ شد. گریه از چه کنی؟
شیرویه - انگار همنشینی با سنگ خوی تو دگر کرده. آخر این گریه در ماتمِ پدر است.
ماهیار - تو پاسِ خاطرِ خود نگاه میداری. او را که رفته است چه سود از زاری؟
شیرویه - هر چه هست ای شیده قلم بر سنگ نِه تا زمانه اگر از خاطرِ منش ببرد، از خاطرِ سنگ نتواند.
***
ماهیار: آدمیان بهره ی مرگند. سالی صد هزار جان خود در سر جنگ کنند، صد هزار در سر طاعون، و صد هزار در سر وبا. و اینان جز آن صد هزارند که از گرسنگی جان بدهند. و اینان جز آن صد هزارند که به غضب پادشاه گرفتار شوند یا خشم شحنه ای یا بغض گزمه ای. با این همه سالی صد هزار پای در این عالم خاک می نهند و خورشید و ماه هم چنان در گردش خود ایام را رقم می زنند. این ناله و افغان هم اگر در ماتم پدری ست یا فرزندی، شایسته ی چنان تو برنایی نیست. نگاه کن! مه همه جا را گرفته و چرخ هم چنان می چرخد.
شیرویه: اختیار این گریه نه با من است. از بیدادی که با او رفت دلم پاره می شود.
ماهیار: از صدها هزار کس که روی در نقاب خاک کنند، همه مرگشان مرگ بیداد است. چند کس را مرگ از داد است؟
دیدگاههای کتاب الکترونیکی معمای ماهیار معمار